تفسیر آیه 30 سوره مبارکه بقره - ترجمه تفسیر المیزان


این آیات متعرض آن فرضى است که بخاطر آن انسان بسوى دنیا پائین آمد، و نیز حقیقت خلافت در زمین، و آثار و خواص آن را بیان مى‏کند، و این مطلب بر خلاف سائر داستانهایى که در قرآن آمده، تنها در یک جا آمده است، و آن همین جا است.
* (وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ) الخ، بزودى سخنى در معناى گفتار خداى تعالى، و همچنین گفتار ملائکه و شیطان انشاء اللَّه در جلد چهارم فارسى این کتاب خواهد آمد.
 [سؤال ملائکه از خداوند در باره استخلاف انسان‏]
* (قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؟ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ) پاسخى که در این آیه از ملائکه حکایت شده، اشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خداى تعالى که فرمود:
میخواهم در زمین خلیفه بگذارم، چنین فهمیده‏اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزى در زمین میشود، چون میدانسته‏اند که موجود زمینى بخاطر اینکه مادى است، باید مرکب از قوایى غضبى و شهوى باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است، و مزاحمات در آن بسیار میشود، مرکباتش در معرض انحلال، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع میشود، لا جرم زندگى در آن جز بصورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمیشود، و بقاء در آن بحد کمال نمى‏رسد، جز با زندگى دسته جمعى، و معلوم است که این نحوه زندگى بالآخره بفساد و خونریزى منجر میشود.
در حالى که مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست، تمام نمیشود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامى شئون وجودى و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیرى که بخاطر تامین آنها خلیفه و جانشین براى خود معین کرده.
و خداى سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسماى باسماء حسنى، و متصف بصفات علیایى از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزه از هر نقصى، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است، (جلت عظمته).
و خلیفه‏اى که در زمین نشو و نما کند، با آن آثارى که گفتیم زندگى زمینى دارد، لایق مقام خلافت نیست، و با هستى آمیخته با آن همه نقص و عیبش، نمیتواند آئینه هستى منزه از هر عیب و نقص، و وجود مقدس از هر عدم خدایى گردد، بقول معروف (تراب کجا؟ و رب الارباب کجا؟).
و این سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده که نسبت بان جاهل بوده‏اند، خواسته‏اند اشکالى را که در مسئله خلافت یک موجود زمینى بذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خداى تعالى اعتراض و چون و چرا کرده باشند.
بدلیل این اعترافى که خداى تعالى از ایشان حکایت کرده، که دنبال سؤال خود گفته‏اند:
 (إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ، تنها داناى على الاطلاق و حکیم على الاطلاق تویى)، چون این جمله با حرف (ان) که تعلیل را آماده مى‏کند آغاز شده، مى‏فهماند که فرشتگان مفاد جمله را مسلم میدانسته‏اند، (دقت بفرمائید).
پس خلاصه کلام آنان باین معنا برگشت مى‏کند که: خلیفه قرار دادن تنها باین منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانى، و وجودیش، نمایانگر خدا باشد، و زندگى زمینى اجازه چنین نمایشى باو نمیدهد، بلکه بر عکس او را بسوى فساد و شر مى‏کشاند.
از سوى دیگر، وقتى غرض از خلیفه نشاندن در زمین، تسبیح و تقدیس بان معنا که گفتیم حکایت کننده و نمایشگر صفات خدایى تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است، پس خلیفه‏هاى تو مائیم، و یا پس ما را خلیفه خودت کن، خلیفه شدن این موجود زمینى چه فایده‏اى براى تو دارد؟.
خداى تعالى در رد این سخن ملائکه فرمود: (إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها،).
زمینه و سیاق کلام بدو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینى خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلى زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، هم چنان که بعضى از مفسرین این احتمال را داده‏اند.
براى اینکه جوابى که خداى سبحان بملائکه داده، این است که اسماء را بادم تعلیم داده، و سپس فرموده: حال، ملائکه را از این اسماء خبر بده، و این پاسخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبى ندارد.
و بنا بر این، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاصى بشخص آدم ع ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آن وقت معناى تعلیم اسماء، این میشود: که خداى تعالى این علم را در انسان‏ها بودیعه سپرده، بطورى که آثار آن ودیعه، بتدریج و بطور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت بطریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه بفعل در آورد.
 [عمومیت خلافت انسان و اینکه منظور از خلاف در آیه جانشینى خدا در زمین است‏]
دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه: (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، که شما را بعد از قوم نوح خلیفه‏ها کرد)، «1» و آیه: (ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ، و سپس شما را خلیفه‏ها در زمین کردیم)، «2» و آیه: (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ، و شما را خلیفه‏ها در زمین کند) «3» میباشد.
 [نداشتن ملائکه شایستگى خلافت را]
نکته دوم این است که خداى سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسئله فساد در زمین و خونریزى در آن را، از خلیفه زمینى نفى نکرد، و نفرمود: که نه، خلیفه‏اى که من در زمین میگذارم خونریزى نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت، و نیز دعوى ملائکه را (مبنى بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو مى‏کنیم) انکار نکرد، بلکه آنان را بر دعوى خود تقریر و تصدیق کرد.
در عوض مطلب دیگرى عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتى هست، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمیتوانند آن را تحمل کنند، ولى این خلیفه زمینى قادر بر تحمل و ایفاى آن هست، آرى انسان از خداى سبحان کمالاتى را نمایش میدهد، و اسرارى را تحمل مى‏کند، که در وسع و طاقت ملائکه نیست.
این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است، بطورى که مفسده فساد و سفک دماء را جبران مى‏کند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: (من میدانم آنچه را که شما نمیدانید)، و در نوبت دوم، بجاى آن جواب، اینطور جواب میدهد: که (آیا بشما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم؟) و مراد از غیب، همان اسماء است، نه علم آدم بان اسماء، چون ملائکه اصلا اطلاعى نداشتند از اینکه در این میان اسمایى هست، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمیدانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم بانها بى اطلاع بوده‏اند، و گر نه جا نداشت خداى تعالى از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است، که سؤال نامبرده بخاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بى خبر بوده‏اند.
و گر نه حق مقام، این بود که باین مقدار اکتفاء کند، که بادم بفرماید: (ملائکه را از اسماء آنان خبر بده)، تا متوجه شوند که آدم علم بانها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست؟
پس این سیاق بما مى‏فهماند: که ملائکه ادعاى شایستگى براى مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگى را ندارد، و چون لازمه این مقام آنست که خلیفه اسماء را بداند، خداى تعالى از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بى اطلاعى کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد باین وسیله لیاقت آدم براى حیازت این مقام، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.
نکته دیگر که در اینجا هست اینست که، خداى سبحان دنباله سؤال خود، این جمله را اضافه فرمود) (إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ، اگر راستگو هستید)، و این جمله اشعار دارد بر اینکه ادعاى ملائکه‏ ادعاى صحیحى نبوده، چون چیزى را ادعا کرده‏اند که لازمه‏اش داشتن علم است.
__________________________________________________
 (1)- سوره اعراف آیه 69
 (2)- سوره یونس آیه 14
 (3)- سوره نمل آیه 62

------------------------------------
 ترجمه تفسیر المیزان، ج‏1، ص:
180